تقديم به جاويد الاثر حاج احمد متوسليان
از تو چه بگويم؟!
هنوز كه هنوزست،
از تو خبري نيست ...
مرغ سفرم ؛ بي كس و بي يار؛
اندوه زده از دل پرواز،
بال و پري نيست!
ما حبس در اين شب،
آزرده ز ظلمت،
انگار نه انگار
اينجا (سحري) نيست ...
دل ها همه تنگند؛
از غرش تقدير،
بر بارش اندوه؛
ديگر (سپري) نيست ...
آخه چه بگويم؟ به كه گويم؟
كه بگردم ...
از (احمد) لشگر،خدايا!
اثري نيست ...
(من) گر چه ز (امروز)؛
از نسل تو، دورم ...
در باور من،
جز غم نامت
حرف ديگري نيست ...
در چشمه ي دوران،
هر كو كه بگرديم
هم چون (تو) و (همت)
ديگر گهري نيست!